زیباترین عشق دلم میخواهم ساعتها به چشمان مستت بنگرم غرق شوم درنگاه عاشقانه ات وبگویم میخواهمت دوستت دارم باش تاباشم چون بودنم تنها درکنار تو معنا دارد فانوس خیال را به شاخه ی تنهایی می آویزم درِ تاریکی را به روی بستر جادوئی شب می بندم و بایاد چشمانت در آغوش خیال تا صبح خواب ستاره می بینم خلوت آغوشت بهاری است که بذر بوسه هایم را بر لبهایت میکارم تا در خرمن عشقت میوه های سرخ و آبدار تنت را مال خود کنم برای همیشه به رسم هرشب منتظر می مانم و چشم می دوزم به در شاید بیاید بایک چمدان زندگی تا فراموشم شود این همه انتظار این همه دلواپسی شب ها عجیب با خیال تو هم آغوش می شوم آنقدر که بوسیدنت تمامی ندارد هوا هوای دونفره است و من ساز دلم را کوک کرده ام تا ملودی زیبای جان گفتنم را در گوشت نجوا کنم بساط عشق را پهن کن میخواهم ساقی میخانه ی تنت باشم و شراب لبانت را بنوشم دلم میخواهد تورا چون کودکی ام بخواهم محکم و یک کلام دست روی توبگذارم ویک نفس جیغ سردهم پابر زمین بکوبم که میخواهم که میخواهم شایدکسی بخاطر آرامش خودش هم که شده تورا به من برساند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|